با خود چه کرده ای؟ هر روز و هر لحظه
نگرانت می شوم که چه می کنی؟! غصه هایت را کجا دفن می کنی؟!
تنهاییت را با که قسمت می کنی؟!
اشک هایت را روی کدام کویر می باری؟!
کدام گل را سیراب می کنی؟!
با من چه کرده ای؟!
می خواهم فریاد بزنم:
با خود چه کرده ای؟ هر روز و هر لحظه
نگرانت می شوم که چه می کنی؟! غصه هایت را کجا دفن می کنی؟!
تنهاییت را با که قسمت می کنی؟!
اشک هایت را روی کدام کویر می باری؟!
کدام گل را سیراب می کنی؟!
با من چه کرده ای؟!
می خواهم فریاد بزنم:
تنهاییت برای من...
غصه هایت برای من...
همه بغض ها و اشک هایت برای من...
تو فقط بخند برایم... بخند
آنقدر بلند تا لب های خشکیده ام آب شوند
آنقدر بلند تا ابر ها اشک شوق بریزند
و کوچه ها عاشق شوند...
کاش اینجا بودی!
کاش بودی!
کاش بودی و ...
شیشه ای می شکند...
یک نفر می پرسد...چرا شیشه شکست؟
مادر می گوید...شاید این رفع بلاست.
یک نفر زمزمه کرد...باد سرد وحشی مثل یک کودک شیطان آمد.
شیشه ی پنجره را زود شکست.
کاش امشب که دلم مثل آن شیشه ی مغرور شکست، عابری خنده کنان می آمد...
تکه ای از آن را برمی داشت مرهمی بر دل تنگم می شد...
اما امشب دیدم...
هیچ کس هیچ نگفت غصه ام را نشنید...
از خودم می پرسم آیا ارزش قلب من از شیشه ی پنجره هم کمتر است؟
دل من سخت شکست اما، هیچ کس هیچ نگفت و نپرسید چرا ؟
مي نويسم , چون مي دانم
هيچ گاه نوشته هايم را نمي خواني!
حرف نمي زنم , چون مي دانم
هيچ گاه حرف هايم را نمي فهمي!
نگاهت نمي كنم , چون تو اصلاً
نگاهم را نمي بيني!
صدايت نمي زنم , زيرا اشك هاي
من براي تو بي فايده است!
فقط مي خندم ......
چون تو در هر صورت مي گويي من ديوانه ام
بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است...
چه اندازه تنهایم و در میان هیاهوی این شهر، چه اندازه بی کس...
بیا تا برایت بگویم چه سخت است تنها شدن در مسیری که یک «همسفر»
واژه ی آشنایی است...
چه سخت است اندوه دل را نگفتن
چه سخت است بی همسفر جاده ی زندگی را گذشتن...
بیا تا برایت بگویم که در روزهای نخستین بی تو،
بهار دلم پر کشید و سراسر خزان شد...
از آن لحظه ی رفتنت شادی دل، چه آسان گذشت و نهان شد...
بیا تا برایت بگویم چه اندازه دلتنگی من بزرگ است...
چه اندازه دلگیرم از آرزوها ،که بی تو نماندند و از تک درخت دلم پر کشیدند...
چه اندازه خسته از این فکرهایی که مردم، چگونه می مرگ را سرکشیدند...
بيا تا برايت بگويم از آرزو هيچ نماند...
بیا تا برایت بگویم که من، چه اندازه بیزارم از آن نسیمی که عطر تنت را ربود...
از آن گرد و خاکی که بر رد پایت نشست...
از آن لحظه هایی که رفتند و بردند و تنها یاد تو را بر دل من نشاندند...
بیا تا برایت بگویم... بگویم که بی تو نه رفتم ، نه ماندم...
بگویم که بی تو شکستم و با غم برایت نوشتم:
چه سخت است اندوه دل را نگفتن...
چه سخت است بی همسفر جاده ی زندگی را گذشتن...
دیرگاهیست كه تنها شده ام / قصه ی غربت صحرا شده ام
وسعت درد فقط سهم من است / بازهم قسمت غم ها شده ام
دگر آیینه زما هم بی خبر است / كه اسیر شب یلدا شده ام
من كه بیتاب شقایق بودم / همدم سردی یخ ها شده ام
كاش چشمان مرا خاك كنید / تا نبینم كه چه تنها شده ام
مرجع خبری پرسپولیس : مهدي مهدويكيا براي حضور در مراسم قرعهكشي رقابتهاي انتخابي جام جهاني به كنفدراسيون فوتبال آسيا دعوت شد.
به گزارش مرجع خبری پرسپولیس؛ مهدي مهدويكيا كاپيتان تيم فوتبال پرسپوليس از سوي AFC براي حضور در مراسم قرعهكشي رقابتهاي انتخابي جام جهاني به مالزي دعوت شد.
اين مراسم نوزدهم اسفند در خانه كنفدراسيون فوتبال آسيا در كوالالامپور برگزار ميشود و تيم ملي ايران حريفانش را در راه صعود به جام جهاني 2014 خواهد شناخت.
مهدويكيا پس از دعوتش از سوي AFC گفت: فكر ميكنم اين دعوت به خاطر حضورم در تيم ملي و بازيهايم در بوندسليگا صورت گرفته است. به عنوان يك ايراني خوشحالم در اين مراسم حضور دارم و اميدوارم قرعه خوبي در اين مراسم نصيب تيم ملي ايران شود.
وي درباره نظر مصطفي دنيزلي براي سفر به مالزي گفت: پس از آگاهي از دعوتم با دنيزلي صحبت كردم و او هم پذيرفت كه من به مالزي بروم. ما در ليگ 22 اسفند بازي داريم، بنابراين تلاشم را ميكنم كه به محض انجام اين مراسم به ايران برگردم و براي بازي پرسپوليس آماده شوم.
مهدويكيا درباره وضعيت تيم ملي هم گفت: قطعا رقابتهاي دشواري در انتظار تيم ملي است اما من خيلي اميدوارم كه بتوانيم به جام جهاني برويم. كه صعود به جام جهاني براي هر كشوري تحولات زيادي همراه خواهد داشت.
مرجع خبری پرسپولیس : علاوه بر رفتار انسان دوستانه ای که علی کریمی در قبال چاق ترین پسر ایرانی در بازی دیروز داشت، در زمین مسابقه هم اتفاقی افتاد که نمی توان به سادگی از کنار آن گذشت.
تنها سه دقیقه از نواخته شدن سوت آغاز بازی پرسپولیس و صبا گذشته بود که علی کریمی یک موقعیت ایده آل برای ارسال توپ روی دروازه حریف و خلق موقعیت برای هم تیمی هایش پیدا کرد.
اما علی کریمی که برخوردی با مدافع صبا داشت و منجر به مصدومیت نسبتا شدید مدافع این تیم شده بود وقتی دید داور دستور به ادامه بازی داده است شخصا توپ را به بیرون فرستاد و «فیرپلی» را در فوتبال ایران معنا کرد.
این در حالیست که کریمی فرصت مناسبی برای خلق موقعیت روی دروازه صبا داشت اما در روزهایی که خبری از روحیه جوانمردی در فوتبال و جامعه ایران نیست، کریمی در زمین مسابقه هم بزرگی خود را به رخ کشید.
کاپیتان پرسپولیس بین دو نیمه هم به سراغ چاق ترین پسر ایران رفت و او را در آغوش کشید. تصاویر اشک های این پسر بچه پس از آنکه کریمی به یادگار پیراهن خود را به او اهدا کرد بدون شک در تاریخچه فوتبال ایران ثبت خواهد شد.
تمام احساساتمو تو صندوقچه قلبم دفن کردم.کلیدشم انداختم دور!
الان هیچ احساسی تو وجودم نیست!
نه غم!نه درد!نه عشق!نه نفرت!نه دوست داشتن!
میخوام بی روح باشم مثل سنگــــــــــــــــــــــــــ
لحظه های بی تو بودن همه پرپر شد و رفت
شب های رنگین کمونی بی تو نقاش شدو رفت
خاطره های بی نشونی بی تو خطی شد و رفت
ملک های آسمونی بی تو مخفی شد و رفت
بوسه های مردونه بی تو بی رنگ شدو رفت
دست های عاشقونه بی تو رسوا شد و رفت
فرشته های کهکشون بی تو بیمار شد و رفت
سفره های شبمون بی تو بسته شد ورفت
بی تو یک روز در این فاصله ها خواهم مرد
مثل یک بیت ته قافیه ها خواهم مرد
تو که رفتی هم ثانیه ها سایه شدند
سایه در سایه ی آن ثانیه ها خواهم مرد
شعله ها بی تو ز بی رنگی دریا گفتند
موج در موج در این خاطره ها خواهم مرد
گم شدم در قدم دوری چشمان بهار
بی تو یک روزدر این فاصله ها خواهم مرد