حال خوب من
اس ام اس....پـ نـ پـ....خلاصه همه چی توشه

 

اين روزا توي هر قفس ، يكي دوتا قناريه

 

شبا  غم قناري ها تو خواب خونه جاريه

 

اين روزا چشماي همه غرق نياز و شبنمه

 

رو گونه ي هر عاشقي ، چند قطره بارون غمه




تاریخ: یک شنبه 23 بهمن 1390برچسب:,
ارسال توسط محمدمهدی(مهراد)

خداوندا

اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی

لباس فقر به تن داری

برای لقمه ی نانی

غرورت را به زیر پای نا مردان فرو ریزی

زمین و آسمان را کفر می گویی !! نمی گویی؟

خداوندا!!

اگر با مردم آمیزی

شتابان در پی روزی

ز پیشانی عرق ریزی

شب آزرده ودل خسته

تهی دست و زبان بسته

به سوی خانه باز آیی

زمین آسمان را کفر می گویی!! نمی گویی؟


خدا وندا!!

اگر در ظهر گرماگیر تابستان

تن خود را به زیر سایه ی دیواری بسپاری

لبت را بر كاسه ی مسی قیر اندود بگذاری

و قدری آن طرف ترکاخ های مرمرین بینی

و اعصابت برای سکه ای این سو و آن سو در روان باشد

و شاید هر رهگذر هم از درونت با خبر باشد

زمین و آسمان را کفر می گویی!! نمی گویی؟




تاریخ: یک شنبه 23 بهمن 1390برچسب:,
ارسال توسط محمدمهدی(مهراد)

 

تو 10 سالگی : " مامان ، بابا عاشقتونم"

تو 15 سالگی : " ولم کنین "

تو 20 سالگی : " مامان و بابا همیشه میرن رو اعصابم"
... ... ...

تو 25 سالگی : " باید از این خونه بزنم بیرون"

تو 30 سالگی : " حق با شما بود"

تو 35 سالگی : "میخوام برم خونه پدر و مادرم "

تو 40 سالگی : " نمیخوام پدر و مادرم رو از دست بدم!!!!"

تو هفتاد سالگی : " من حاضرم همه زندگیم رو بدم تا پدر و مادرم الان اینجا باشن ...!

بیاید ازهمین حالا قدر پدرو مادرامونو بدونیم...

از اعماق وجودم اعتقاد دارم که هر روز، روز توست ...

 خدایا پدر مادر منو نگه دار...





تاریخ: یک شنبه 23 بهمن 1390برچسب:,
ارسال توسط محمدمهدی(مهراد)

 

ماه من ، غصه چرا ؟!

آسمان را بنگر ، که هنوز، بعد صدها شب و روز

مثل آن روز نخست

گرم وآبي و پر از مهر ، به ما مي خندد !

يا زميني را که، دلش ازسردي شب هاي خزان

نه شکست و نه گرفت !

بلکه از عاطفه لبريز شد و

نفسي از سر اميد کشيد

ودر آغاز بهار ، دشتي از ياس سپيد

زير پاهامان ريخت ،

تا بگويد که هنوز، پر امنيت احساس خداست !

ماه من غصه چرا !؟! 

تو مرا داري و من

هر شب و روز ،

آرزويم ، همه خوشبختي توست !

ماه من ! دل به غم دادن و از ياس سخن ها گفتن

کارآن هايي نيست ، که خدا را دارند ...




تاریخ: یک شنبه 23 بهمن 1390برچسب:,
ارسال توسط محمدمهدی(مهراد)

مرجع خبری پرسپولیس : دروازه‌بان تیم فوتبال پرسپولیس در پاسخ به این سؤال که آیا چشم شما مشکل دارد یا خیر گفت: این مسئله‌ای است که از خودشان درآورده‌اند و بروید از خودشان بپرسید

.
حسین هوشیار در خصوص اینکه برخی رسانه‌ها اعلام کرده‌اند وی از ناحیه چشم مشکل دارد و همین موضوع باعث شد پرسپولیس در بازی مقابل فجر سپاسی سه گل بخورد گفت: متأسفانه مطلبی را در برنامه ۹۰ نشان دادند که من چیزی به چشمم زده بودم.

این موضوع به خاطر سرما و یخ‌بندان هوا بود. در دمای ۵ درجه زیر صفر هرکسی شاید برای حفاظت از چشمانش کاری انجام دهد.

 


وی در پاسخ به این سؤال که آیا چشم شما مشکل دارد یا خیر گفت: این مسئله‌ای است که از خودشان درآورده‌اند و بروید از خودشان بپرسید که چشم من مشکل دارد یا خیر. در بازی مقابل فجر از ناحیه آشیل پا مصدوم بودم و باید در دقیقه ۴۵ از زمین بازی بیرون می‌آمدم چون آشیل پایم مشکل داشت. اشتباه کردم در زمین ماندم.





تاریخ: یک شنبه 23 بهمن 1390برچسب:,
ارسال توسط محمدمهدی(مهراد)

یکی از رسانه‌های استان آذربایجان شرقی در تازه‌ترین شماره‌اش، ماجرای حضور یک دختر هوادار تراکتورسازی به نام ایپک در ورزشگاه یادگار امام تبریز را منتشر کرده است. قصه‌ای که آن را برای نخستین بار می‌خوانید:
در استادیوم یادگار امام نشسته‌اید و محو تماشای بازی هستید که بغل دستیتان، کشف جدیدش را با شما در میان می‌گذارد. حضور یک دختر با شکل و شمایل پسرانه، در ورزشگاه غیر ممکن به نظر می‌رسد، ولی ایپک جزو دخترانی است که این ریسک را به جان خریده است.
ایپک قبل از صعود تراکتور به لیگ بر‌تر بازی‌های این تیم را جدی نمی‌گرفت اما از دو سال پیش همه چیز عوض شد. حضور فرا‌تر از انتظار تراکتورسازی در لیگ بر‌تر، بازی‌های جذاب و هجوم هواداران تراکتور به ورزشگاه‌ها باعث شد ایپک بازی‌ها و نتایج تیم را از تلوزیون پی گیر باشد و به قول خودش رسما به جمع طرفداران یک تیم با سابقه و محبوب بپیوندد. قضیه رفتن به استادیوم موقع صحبت پسرخاله‌ها با پدرش که در مورد رفتن به استادیوم و دیدن بازی ابومسلم و تراختور بحث می‌کردند، در حد شوخی مطرح می‌شود. این شوخی با راضی شدن پدر در یک هفته مانده به مسابقه جدی‌تر می‌شود. خرید کاپشن و شلوار ورزشی البته چهار سایز بزرگ‌تر از سایز ایپک جز اولین کارهایی است که انجام می‌دهند و در طول هفته چندین و چند بار برنامه ریزی‌هایشان را با پدر و بقیه افراد دخیل مرور می‌کنند. بالاخره روز موعود فرا می‌رسد.
ایپک بلافاصله بعد از مدرسه، برای رفتن به ورزشگاه آماده می‌شود. ماسکی را برای پوشاندن صورتش رنگ می‌کند. قبل از کاپشنی که خریده‌اند، چند دست لباس می‌پوشد. صورتش را رنگ می‌کند و بالاخره کلاه می‌گذارد و مو‌هایش را می‌پوشاند. همه این تلاش‌ها برای این است که دختر بودنش مشخص نشود. از قبل تصمیم گرفته‌اند 10 دقیقه بعد از شروع بازی وارد استادیوم شوند. چون معمولا با شروع بازی، فشار جمعیت برای رفتن به استادیوم بازرسی‌ها را سریع‌تر می‌کند. البته پسرخاله‌هایش زود‌تر به ورزشگاه رفته و کمی بالا‌تر از جایگاه ویژه جا گرفته‌اند.
در پارکینگ، پدر ایپک پارچه قرمز یکی از هواداران را قرض می‌گیرد تا دختر آن را روی سرش بیاندازد. با عینک آفتابی که به چشم زده، کاملا آماده رفتن به استادیوم شده است. شکل و شمایل پسرانه پیدا کرده و حتی نحوه راه رفتنش هم عوض شده. «یاشار» اسمی که برای خودش انتخاب کرده، کاملا زیبنده اوست! مشکل اصلی عبور از بازرسی بدنی است. با پدر قرار گذاشته هر اتفاقی افتاد، یک کلمه هم حرف نزنند. سرباز، بازرسی معمول بدنی را انجام می‌دهد. پدر پشت سر یاشار‌‌ همان ایپک خودمان ایستاده و منتطر عبور اوست. سرباز مشکوک شده. کدام آدم عاقلی اوایل مهر در حالی که هنوز گرمای هوا فروکش نکرده و خیلی‌ها فقط تی شرت پوشیده‌اند، چند دست لباس می‌پوشد؟ سرباز دست خود را برای برداشتن عینک آفتابی بالا می‌آورد اما قبل از حادثه پدر مداخله کرده و با یک هل و گفتن «یاشار زود‌تر بیا دیگه» ایپک را نجات می‌دهد. ایپک هم بدون معطلی شروع به دویدن کرده و خود را به جایی که پسرخاله‌ها خبر داد ه‌اند می‌رساند. البته یاشار ما شانس می‌آورد. چون سرباز با وجود شکی که کرده از گیر دادن دست بر می‌دارد. حدود پنجاه هزار نفر دو طرف استادیوم را پر کرده‌اند.
از نظر ایپک جو استادیوم متفاوت و غیر قابل توصیف است. از وقتی وارد ورزشگاه شده طبق قرارشان سر و صدا نکرده تا یاشار نبودنش آشکار نشود. به همین خاطر بهترین قسمت تشویق‌ها، اجرای موج مکزیکی است که همیشه از تلوزیون شاهد آن بوده است. بعد از مدتی هیجان بازی بر سکوت ایپک غلبه می‌کند. در یکی از صحنه‌های حساس بازی با فریادش نگاه‌ها را متوجه خود می‌کند. تقریبا همه آنهایی که دوربرشان نشسته‌اند ایپک را به همدیگر نشان داده و تعجبشان را با هم تقسیم می‌کنند. یکی از آن‌ها پسری است که انگار به چیزی که دیده شک کرده، چون برای لحظاتی به پشت سر خود خیره شده و تخمه به دست بیشتر شبیه مجسمه شده و فقط با شنیدن جمله «داری درست می‌بینی، این یه دختره که جلوت وایستاده!» به خودش می‌آید.
از این به بعد صدای ایپک هم قاطی صدای بقیه هواداران می‌شود. با همه وجود در حمایت از تیمش شعار می‌دهد. در جایی که آن‌ها نشسته‌اند، همه فقط به فکر تشویق تیم هستند و خوشبختانه از فحاشی و ناسزا خبری نیست. شاید یادگار امام، تنها استادیومی است که همه شعار‌ها در جهت روحیه دادن به تیم خودی است. تراکتورسازی در دقایق آخر بازی به گل می‌رسد تا با این پیروزی، روز پر دلهره و پر هیجان ایپک، به خاطره‌ای شیرین تبدیل شود. با سوت پایان بازی در واقع یک روز فراموش نشدنی برای ایپک به پایان می‌رسد. بعد بازی او خود را همانند قهرمان فیلمی می‌داند که در پایان فیلم به هدف مورد نظرش رسیده است.





تاریخ: یک شنبه 23 بهمن 1390برچسب:,
ارسال توسط محمدمهدی(مهراد)

چشــــــــــم مـــــــــن بیــــــــا منو یـــــــــــــاری بکـــــــــــن
گونـــــــــه هـام خشــــــــــکیده شــــد کــــــاری بکـــــــــــن


غیـــــــر گریــــــــــــــــــــــــــه مگــــــــه کـــــــــــاری میــــــــــشـــــه کـــــــــرد
کـــــــــــاری از مــــــــــــا نمــــــــیاد زاریــــــــــــــــــــــــــــــــــــ بکــــــــــــــــــن


اون کـــــــــــــــه رفـــــــــــــته دیـــــــــــــــــــــــــگه هیــــــــــچوقـــــــت نمیـــــــــــــــــــــاد
تــــــــــــــــــــــــا قیــــــــــــــــــــــــــــامت دل مــــــــــــــــــــن گریــــــــــــــــه میـــــــــخواد


هرچــــــــــــی دریــــــــــــــــــا رو زمیــــــــــــــــــــن داره خــــــــــــدا ، بـــــــا تـــموم ابـــــــــرای آســــــــمونـــــــا
کاشـــــکــــــــی میـــــــداد هــــــــمــــــــرو بـه چشـــــــــم مـــــــــن ، تـــــــا چشــــــــمــــــــام ببـــــــارنو گــــــــــــــــــریه کــــــــــنــــــــــــن


اون کـــــــــــــــه رفـــــــــــــته دیـــــــــــــــــــــــــگه هیــــــــــچوقـــــــت نمیـــــــــــــــــــــاد
تــــــــــــــــــــــــا قیــــــــــــــــــــــــــــامت دل مــــــــــــــــــــن گریــــــــــــــــه میـــــــــخواد


قصــــــه ی گذشتـــه هــــــای خوب مــــن ، خیلــــــی زود مثل یــــــه خــــــــــــواب تمـــــــوم شـــــــــــــــدن
حالــــــــــــــــا بــــــــاید ســــــــر رو زانـــــــــــوم بــــــــــذارم ، تــا قیـــــــامت اشــــــــــک حســـرت ببــــــارم


دل هیــــــــــچکی مثـــــــل من غـــــــم نـــــــداره ، مثـــــــل مــــن غـــــربت و ماتـــــــم نـــــــــداره
حالــــــا کـــــــه گریــــــــــه دوای دردمـــــــــه ، چرا چشــــــــــمم اشکشــــــــو کـــــــم مـــــــــیاره


 

 
خورشیـــــــــــــد روشــــــــــــن مـــــــــارو دزدیـــــــــدن زیــــــــر اون ابـــــــــــــــرای سنگیـــــــــــــــــن کشیـــــــــــــــدن
همـــــــــه جـــــــــــا رنــــــــــــگ سیــــــــــاه ماتمــــــــــه فرصـــــــــــت مونــــــــدن واســــــــمـون خیلـــــــــی کمـــــــه
 

 

اون کـــــــــــــــه رفـــــــــــــته دیـــــــــــــــــــــــــگه هیــــــــــچوقـــــــت نمیـــــــــــــــــــــاد
تــــــــــــــــــــــــا قیــــــــــــــــــــــــــــامت دل مــــــــــــــــــــن گریــــــــــــــــه میـــــــــخواد

 

سرنوشــــــــــت چشمــــــــاش پــــــــره نمیبــــــیـنه ، زخـــــــم خنـــــــجـــــــرش میــــــمونه تـــــــو سیـــــنـــــــــــه
لــــــــــــــــــب بســـــــــــــــــــــــــته سیـــــــــــــــــــــنه غـــــــــرق به خــــــــون قصــــه مونـــدن آدم همیــــــنه ...




تاریخ: یک شنبه 23 بهمن 1390برچسب:,
ارسال توسط محمدمهدی(مهراد)

...وقتی که بن بست غربت سایه سارقفسم بود ...

...زیر رگبارمصیبت بی کسی تنهاکسم بود...

...میرسد روزی که بی من روزهارا سر کنی ...

...میرسد روزی که مرگ عشق را باور کنی...

...میرسدروزی که تنها در کنار عکس من ...

...نامه های کهنه ام رامو به مو از برکنی...

...دیدی اخرش نموندی منو تا جنون کشوندی...

...دلی که دادم دستت اخرش زدی شکوندی...




تاریخ: یک شنبه 23 بهمن 1390برچسب:,
ارسال توسط محمدمهدی(مهراد)

شاعر دنيا، من اگه بودم، آغاز شعرم، با کلام پدرم بود

تشنه تو صحرا، من اگه بودم، آب حياتم توي دست پدرم بود

واي اگه گندم، پوست تنم بود، اون که با دستاش ، منو مي کاشت پدرم بود

ريشمو تو خاک اگه مي ذاشت پدرم بود....

پدر جونه، پدر روحه، پدر دينه و ايمونه

پدر خسته، پدر بيزار، از اين دنياي ديوونه

از اين دنياي ديوونه، از اين دنياي ديوونه




تاریخ: یک شنبه 23 بهمن 1390برچسب:,
ارسال توسط محمدمهدی(مهراد)

آلبوم جدید امیر تـتــلو به نام زير همکف با 13 آهنگ که 8 تا از اين آهنگ ها بيرون اومده و 5 تا آهنگ جديد هم داخلش هست و کمپاني EMA بيرون خواهد اومد، زمان دقیق پخش این آلبوم بزودی اعلام میشود.

 




تاریخ: یک شنبه 23 بهمن 1390برچسب:,
ارسال توسط محمدمهدی(مهراد)
آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 69
بازدید دیروز : 6
بازدید هفته : 69
بازدید ماه : 451
بازدید کل : 721517
تعداد مطالب : 984
تعداد نظرات : 114
تعداد آنلاین : 1




javahermarket

Online User
Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت
تماس با ما