روزهای زندگی ام گرم میگذرد با تو
به گرمای لحظه هایی که تو در آغوشمی
با تو گرم هستم و نمیسوزد عشقمان
ای خورشید خاموش نشدنی
همچو یک رود که آرام میگذرد
عشق ما نیز آرام میگذرد و تویی سرچشمه زلال این دل
ساعت عشق مان تمام لحظه های زندگیست
ثانیه هایی که پر از عطر و بوی عاشقیست
ای جان من ،مهربانی و محبتهایت،وفاداری و عشق این روزهایت
امیدی است برای خوشبختی فردایت
میدانم همیشه همینگونه که هستی خواهی ماند
مثل یک گل به پاکی چشمهایت
به وسعت دنیای بی همتایت
هوای تو را میخواهم در این حال دلتنگی،امواجی از یاد تو را میخواهم
در دریای خاطره های به یادماندنی
همنفسمی، ای که با تو یک نفس عاشقم
همزبانمی، ای که با تو یک صدا برایت احساسات عاشقانه ام را میگویم
حرفی نمانده جز سکوت بین من و چشمانت
که در این سکوت میتوان یک دنیا عشق را خواند
چه با شوق میخوانم چشمانت را و چه عاشقانه گرفته ایم دستهای هم را
گفتی دستهایم گرم است، گفتم عزیزم این چشمهای تو است
که مرا به آتش کشیده است
همه ی دنیا فریاد عشق ما را شنیده است
هنوز هم نگاهم به نگاهت دوخته است
چقدر قلبت زیباست...
چه بی انتهاست قصر عشق تو و من
چه خوشبختم از اینکه اینجا هستم ،در کنار تو
تویی که برایم از همه چیز بالاتری و از همه کس عزیزتر
میخوانمت تا دلم آرام بماند
رفت تنهایی، آمد جای آن یک عشق آسمانی
شکست شیشه غمها
شد روزگارم مثل آن روزها،روزهایی که با تو بودم و تو در کنارم
مگر اینکه این روزها تنها از درد دلتنگی بنالم!
ناله های من نیز همراه با نفسهای دلتنگیست
این حال و هوایی که در من میبینی همیشگیست
همین یک ذره غباری هم که بر روی دلم نشسته
از خستگی لحظه های دوریست.
نه در رویاهایم تو را سوار بر اسب سفید میبینم نه مثل پرنده در آسمانها
من تو را بی رویا ،همینجادر کنار خودم میبینم
که نشسته ای بر روی پاهایم
خیلی خوب فهمیده ای که چقدر دوستت دارم
من تو را دارم ،فقط تو را
تا به حال دیده بودی دیوانه ای همچو من را؟
چند لحظه به وسعت تمام لحظه ها
نگاهت میکنم و همین میشود که من تو را حس میکنم
یک احساس بی پایان که تو را در بر گرفته و درونم را از عطر حضور
عاشقانه ات پر کرده
تویی قبله راز و نیازهایم
دستانت را به من سپرده ای و گرم شده دستهایم...
تو اینجا هستی و من همانجا
احساس میکنی تپشهای قلب من را؟
یک عمر ، یک دنیا احساس را بر روی دوشم میکشانم
تا برسم به جایی که هنوز هم خستگی در تنم نباشد
آنقدر عاشق باشم که هنوز همه وجودم گرم باشد
تو در قلبم باشی و من دیوانه ات باشم
تا همینجا همین خط،بگذار آخر خطمان را نشانت دهم
آخر خط ما یک نقطه چین است...
میخواهم همه بدانند که عشقمان ابدی است...
شب... پشت بوم... و صدای موزیک خفیفی که شنیده میشه: یه توهم توی لمس زندگی...
یه شلوار جین با یه بوت مشکی پامه و یه پتو دورم پیچیدم... یه بهمن کوچیک روشن هم کنج لبمه....
غیر از موزیک، سکوته و گاهی صدای اتومبیلهایی که دوردست در حال رفت و آمدن... با یه عالمه چراغ هایی که مثل نقطه های نورانی از دور معلومن و میدرخشن...
خستگی و سرما تو جونم رخنه کرده... نگاه میکنم به آسمون سیاه و ابری این شب و منتظر اولین شاخه نور ماه میمونم تا به چشمم بخوره...
پشت کمرم، نزدیک شونهام شروع میکنه به خارش... اول کمه اما به تدریج زیاد میشه... تنم گــُر گرفته و عرق سرد نشسته روی بدنم... پتو رو از دورم رها میکنم و با پنجه ها و ناخونام شروع میکنم به خاروندن پشتم... انقدر محکم میخارونم که پوستم کنده میشه و خون ازش شـره میکنه... تو حال خاروندن پنجه هام گیر میکنن به یه استخون نرم که انگار جاش اونجا نیست... استخون شروع میکنه به رشد کردن و از پشت کمرم میاد بیرون... تنم تشنج میکنه و استخون دوم از سمت راست پشتم هم میزنه بیرون...
چشمام سیاهی میرن و چاردست و پا به زمین میوفتم... تنم خیس عرقه و مثل بید میلرزم...
سرم رو بالا میگیرم و به قرص کامل ماه نگاه میکنم... روی دو پام به سختی وای میستم و با دستام استخونهای بیرون اومده رو لمس میکنم... استخونهایی که حالا پوشیده شده از پرهای مشکی...
سرم رو به پشت میچرخونم و روی کمرم دو تا بال مشکی رو میبینم که میتونم تکنوشون بدم...
عرق رو از پیشونیم پاک میکنم و روی لبه پشت بوم می ایستم...
دو تا بال میزنم و بعد... میپرم...
چیزنوشت: نیم ساعت بعد نور چرخون قرمز آمبولانس روی دیوارها دیده میشن...
علت مرگ: توهم...
چیزنوشت2: قصه ما به سر رسید... کلاغه................. مــُـرد...
مرجع خبری پرسپولیس : مصطفی دنیزلی و شاگردانش پس از تعطیلات 12 روزه مسابقات لیگ روزهای سختی را در پیش خواهند داشت.
با نگاهي گذرا به تقويم ديدارهاي آينده پرسپوليس در ليگ برتر و ليگ قهرمانان مشخص خواهد شد تيم دنيزلي بعد از ورود به تعطيلات و پايان آن چه راه سختي را در پيش دارد.
در واقع پس از تعطيلي 26 روزه ليگ برتر كه دقيقا بعد از پايان هفته بيست و ششم اين رقابتها خواهد بود پرسپوليس 8 بازي در ليگ برتر و 6 بازي در ليگ قهرمانان دارد كه اين 14 ديدار در حد فاصل17 اسفند تا 26 ارديبهشت ماه برگزار ميشود. به عبارتي تيم مصطفي دنيزلي در طول 70 روز بايد در 14 مسابقه سرنوشتساز و سنگين شركت كند كه ميانگين فواصل آنها 5 روز خواهد شد و البته فاصله 5 روزه مناسب به نظر ميرسد اما با احتساب پروازهاي طولاني تا رياض، دوحه و يكي از بين تاشكند يا دبي (كه اميدواريم دبي باشد) و البته مسافرتهاي داخلي مثل حضور در تبريز، اصفهان و اهواز كار براي تيمي كه برنامهريزي منسجم و حساب شدهاي نداشته باشد فوقالعاده دشوار خواهد شد.
با نگاهي به فواصل تاريخ ديدارهاي داخلي و آسيايي پرسپوليس مشخص خواهد شد كه فاصله 4 يا 5 روزه در تمام بازيها به غير از موردي كه باشگاه پرسپوليس به آن اعتراض كرد رعايت شده است. تنها مورد مربوط به فاصله كم بازي با الغرافه در قطر (16 فروردين) تا بازي با داماش در تهران (19 فروردين) است كه عزيزمحمدي در برنامه نود پذيرفت بازي پرسپوليس مقابل داماش را يك روز عقبتر ببرد كه در صورت اين كار احتمالا برنامه بازيهاي سپاهان هم دستخوش تغيير خواهد شد.
عجيبترين نكته در برنامه پيش روي پرسپوليس و البته تيمهاي ليگ برتري تعطيلي بازيها در نيمه اول فروردين ماه است. براي مثال پرسپوليس يكي از تيمهاي حاضر در ليگ قهرمانان در فاصله بازي دوم آسيايياش كه 2 فروردين ماه برگزار ميشود تا بازي سومش كه 16 فروردين ماه برگزار خواهد شد هيچ مسابقهاي ندارد و دو هفته بازي نخواهد كرد. اين در حالي است كه تيم ملي هم اردوي خود را از 21 تا 23 فروردين برگزار ميكند و مسابقه يا اردوي ملي هم در كار نخواهد بود.
ماشینمو آگهی کردم تو روزنامه واسه فروش دادشم میگه زدی تو روزنامه واسه فروش? پـَـــ نــه پـَـــ شاگرد اول شده اسمشو زدم تو روزنامه
از 30 سانتی متری برف کوبیده تو گوشم،دستم رو گذاشتم روی گوشم میگه درد داشت؟میگم پـَـــ نــه پـَـــ دارم برات چه چه میزنم برف بازی بیشتر بچشسبه
تو دستشویی نشسته بودم دوستم میگه داری زور میزنی ?پ نه پ نشستم منتظر جاذبه زمین
دوستم ميگه ديروز بابام بهم گفت پدر سگه کره خر ! ميگم ناراحت شدي ميگه پ نه پ دچار بحران شخصیتی شدم چطور همچین چیزی ممکنه؟
بهش میگم خاک تو سرت میگه فحش دادی؟میگم پـَـــ نــه پـَـــ منظورم اینه که خاک بریز رو سرت واسه تقویت ریشه ی مو خیلی خوبه مو ها شاداب و سلامت نگه میداره
به دخرته تو یاهو میگم شمارتو بده،میگه میخوای بام دوست شی؟میگم پـَـــ نــه پـَـــ زنگ بزنم برا نماز شب بیدارت کنم!
دوستم میگه کدوم پسره رو میگی.میگم اون.میگه اونی که لباسش سیاهه؟میگم پـَـــ نــه پـَـــ اونی که سه حرف اسمش اگه بشکنه طلسمش من دوباره جون میگیرم اون نباشه من میمیرم
از صبح تا ظهر هیچی نخورده بودم،مامانم پرسیده گشنته؟میگم پـَـــ نــه پـَـــ شترم از کوهانام تغذیه کردم!
تو راهپیمایی همه میگفتن مرگ بر آمریکا،یارو اومده میگه،از آمریکا بدشون میاد؟میگم پـَـــ نــه پـَـــ دارن از افعال معکوس استفاده میکنن
زن و مرد از راهی می رفتند، ماموران آنها را دیدند وآنها را خواستند!
پرسیدند شما چه نسبتی با هم دارید؟
زن و مرد جواب دادند زن و شوهریم
ماموران مدرک خواستند،
زن و مرد گفتند نداریم !
ماموران گفتند چگونه باور کنیم که شما زن و شوهرید ؟!
زن و مرد گفتند ...
برای ثابت کردن این امرنشانه های فراوانی داریم ... !
اول اینکه آن افرادی که شما می گویید دست در دست هم می روند،
ما دستهایمان از هم جداست!
دوم، آنها هنگام راه رفتن و صحبت کردن به هم نگاه می کنند،
ما رویمان به طرف دیگریست!
سوم آنکه آنها هنگام صحبت کردن و راه رفتن،با هم با احساس حرف می زنند،
ما احساسی به هم نداریم!
چهارم آنکه آنها با هم بگو بخند می کنند،
می بینید که، ما غمگینیم!
پنجم، آنها چسبیده به هم راه می روند،
اما یکی ازما جلوترازدیگری می رود!
ششم آنکه آنها هنگام با هم بودن کیکی، بستنی ای، چیزی می خورند،
ما هیچ نمی خوریم!
هفتم، آنها هنگام با هم بودن بهترین لباسهایشان را می پوشند،
ما لباسهای کهنه تنمان است.. !
هشتم، ...
ماموران گفتند
خیلی خوب،
بروید،
بروید،..
فقط بروید ... !
روزی عارف پیری با مریدانش از کنار قصر پادشاه گذر میکرد. شاه که در ایوان کاخش مشغول به تماشا بود، او را دید و بسرعت به نگهبانانش دستور داد تا استاد پیر را به قصر آورند.
عارف به حضور شاه شرفیاب شد. شاه ضمن تشکر از او...
شاهزاده با تمسخر گفت: " من که دختر نیستم با عروسک بازی کنم! " عارف اولین عروسک را برداشته و تکه نخی را از یکی از گوشهای آن عبور داد که بلافاصله از گوش دیگر خارج شد.
سپس دومین عروسک را برداشته و اینبار تکه نخ از گوش عروسک داخل و از دهانش خارج شد. او سومین عروسک را امتحان نمود.
تکه نخ در حالی که در گوش عروسک پیش میرفت، از هیچیک از دو عضو یادشده خارج نشد. استاد بلافاصله گفت : " جناب شاهزاده، اینان همگی دوستانت هستند، اولی که اصلا به حرفهایت توجهی نداشته، دومی هرسخنی را که از تو شنیده، همه جا بازگو خواهد کرد و سومی دوستی است که همواره بر آنچه شنیده لب فرو بسته " شاهزاده فریاد شادی سر داده و گفت: " پس بهترین دوستم همین نوع سومی است و منهم او را مشاور امورات کشورداری خواهم نمود. "
عارف پاسخ داد : " نه " و بلافاصله عروسک چهارم را از کیسه خارج نمود و آنرا به شاهزاده داد و گفت: " این دوستی است که باید بدنبالش بگردی " شاهزاده تکه نخ را بر گرفت و امتحان نمود. با تعجب دید که نخ همانند عروسک اول از گوش دیگر این عروسک نیز خارج شد، گفت : " استاد اینکه نشد ! "
عارف پیر پاسخ داد: " حال مجددا امتحان کن " برای بار دوم تکه نخ از دهان عروسک خارج شد. شاهزاده برای بار سوم نیز امتحان کرد و تکه نخ در داخل عروسک باقیماند استاد رو به شاهزاده کرد و گفت: " شخصی شایسته دوستی و مشورت توست که بداند کی حرف بزند، چه موقع به حرفهایت توجهی نکند و کی ساکت بماند.
زندگي چيست ؟
اگر خنده است چرا گريه ميكنيم ؟ اگر گريه است چرا خنده ميكنيم ؟
اگر مر گ است چرا زندگي مي كنيم ؟
اگر زندگي است چرا مي ميريم ؟ اگه عشق است چرا به آن نمي رسيم ؟
اگه عشق نيست چرا عاشقيم ؟
این همه چرای بی جواب جوابش پیشه کیه پیش
روزگار یا دسته خودمونه
نمیدونم نمیدونم
عشق ساکت است اما اگر حرف بزند از هر صدايي بلند تر خواهد بود
عشق آن است که همه خواسته ها را براي او آرزو کني
عشق گلي است که دو باغبان آن را مي پرورانند
عشق گلي است که در زمين اعتماد مي رويد
عشق يعني ترس از دست دادن تو
اسپری سوسک کش زدم به سوسکه، سوسکه افتاده به پشت دست و پا میزنه…هم خونه ایم اومده میگه داره جون میده..؟ پـَـَـ نَ پـَـَــــ قیافه تورو دیده از خنده ریسه رفته
دیشب با دوستم داشتیم حکم بازی میکردیم … بی بی انداختم … میگه بی بی بازی کردی؟
پَـــ نَ پَـــ انداختم وسط یه شوهر خوب واسش گیر بیاریم
- کارگر هستین؟؟؟
- پَـــ نَ پَـــ…گـاویم…لباس کارگر پوشیدیم میخوایم از بیمه بیکاری استفاده کنیم
(منو داداشم دو قلوییم)در حال قدم زدن بودیم داداشم چند متر جلوتر از من راه میرفت یارو اول داداشمو دید اومد جلوتر منو دید, رنگش پرید برگشت گفت دو قلویید
رفتم پمپ بنزین به یارو میگم ۴۰ تا بزن
میگه ۴۰ لیتر؟
پَـــ نَ پَــــ ۴۰ تا قاشق چای خوری
بیا به ادامه مطلب از دست نده