ديدم در آن کوير درختی غريب را
محروم از نوازش يک سنگ رهگذر
تنها نشسته....بی برگ و بار
زير نفسهای آفتاب..در التهاب
در انتظار قطره اي باران
در آرزوي آب...
ابري رسيد
چهره درخت از شعف شكفت
دلشاد گشت و گفت:
آي ابر
اي بشارت باران
آيا دل سياه تو از آه من بسوخت؟؟
غريد تير ابر
برقي جهيد و چوب آن درخت كهن بسوخت...
چون آن درخت سوختم در كوير عمر
ديدم كه گرد باد خاكستر وجود مرا با خودش نبرد...
چقدر واقعه زود اتفاق می افتد
بلند بالایان مگر چه می ديدند
که روز واقعه در مرگ دوست خنديدند
چگونه سرو کهن در باغ شکست
چگونه خون به دل باغبان باغ افتاد
و باغ ...
باغ پر از گل در آن بهار
- چه شد؟
بی تو چندین نفس آمد و رفت این گران جانِ پریشانِ پشیمان را ؟
کودکی بودم وقتی که تو رفتی .. اینک مردی است ز اندوه تو سرشار هنوز
شرمساری که به پنهانی چندی است به درد در دل خویش گریست
نشد از گریه سبک بال هنوز آن سیه دستِ سیه داس سیه دل
که تو را چون گلی با ریشه از میان دل من کند و ربود ..
رهگذر زندگیش همینه ، یه روزی میاد ، یه روزم میره...
بعضی وقتا هم برمیگرده به جایی که دوسش داره...به خاطرات...
اشعار جدیدم رو تو نوشته های بعدیم خواهید خوند
گریه نکن مترسکم، منم غریب و بی کسم
تو تنهایی تو مزرعه، منم یه جور تو قفسم
تو گرمای تابستونا تو سرمای زمستونا
به جز کلاه حصیریت نداری تو یه سرپناه
میگن باید تو مزرعه، بترسونی پرنده رو
برداری از رو صورتت مهربونی و خنده رو
نمیدونی چیکار کنی ،پرنده ها رو دوست داری
دلت میخواد پیشت باشند نمیدونند بی آزاری
بترسونی،پرنده ها تو رو یه دشمن میدونند
نترسونی هم آدما دست و پاهاتو میشکونند
مترسکم دلش پره، از آدما، پرنده ها
نگاش فقط رو به خدا،گلایه هاش از بنده ها
همش پیش خودش میگه که هیچکی دوستم نداره
هرکسی رد میشه میخواد، بلایی سرم بیاره
پاهامو کردند تو زمین، گفتند همین باش،همین
اخمات همش تو هم باشه همیشه وایسا و نشین...
مترسکم! غصه نخور ،من هنوزم دوست دارم
تنهایی قربونت میرم جز تو کسی رو ندارم
میخوای نرم؟ باشم پیشت، تا آخرش باشی پیشم
گریه نکن عزیزکم ، من خودم عاشقت میشم
مترسکم! دووم بیار که مثل من تلف نشی
صدات نمیره تو گلوت، خسته و بی هدف نشی
خداحافظ دلارامم هنوز جان از تو میگیرم
ولی درمانده و خسته دگر از بند و زنجیرم
خداحافظ ولی افسوس که من از زندگی سیرم
که قلبم می تپد اما دارم هر لحظه میمیرم
خداحافظ نگو تا کی که هرگز برنمی گردم
اگرچه چشم غمگینم تو را خواهد ز من هر دم
خداحافظ دل زخمی خداحافظ تن بیمار
خداحافظ غل و زنجیر خداحافظ در و دیوار
خداحافظ همین حالا که مسحورم ز جادویت
همین حالا که زد تیرم کمان ناب ابرویت
خداحافظ پرستو وار به رسم رهگذر این بار
نه شوقی بهر برگشتن نه قول آخرین دیدار....
خیال نکن
اگر برای کسی
تمام شدی
امیدی هست
خورشید
از آنجا که غروب می کند
طلوع نمی کند
بارونو دوست دارم هنوز
چون تو رو یادم میاره
حس میکنم پیش منی
وقتی که بارون میباره
بارونو دوست دارم هنوز
بدون چتر و سرپناه
وقتی که حرفای دلم
جا میگیرند توی یه آه
شونه به شونه میرفتیم
من و تو تو جشن بارون
حالا تو نیستی و خیسه
چشمای من و خیابون
بارونو دوست داشتی یه روز
تو خلوت پیاده رو
پرسه پاییزی ما
مرداد داغ دست تو
بارونو دوست داشتی یه روز
عزیز هم پرسه ی من
بیا دوباره پا به پام
تو کوچه ها قدم بزن
شونه به شونه میرفتیم
من و تو تو جشن بارون
حالا تو نیستی و خیسه
چشمای من و خیابون
ای عزیز جان من!
من برای مرگ خود یک بهانه میخواهم … یک بهانه پوچ عاشقانه میخواهم!
از غمی که میدانی با تو بودنم مرگ است و بی تو بودنم هرگز!
گر بهانه این باشد، من بهانه میگیرم …
عاشقانه میمیرم!
مهربان ای فرشته قشگ آسمان از کدام قصه آمدی که لای لای عاشقانه ات هنوز
مرا به خواب سرزمین دور می برد دستهای گرم تو مرا به شهر شادی و سرور میبرد
به سوی نور می برد مهربان قصه گو از کدام قصه آمدی بگو
که پیش از این چشمهای من میزبان قطره های سرد اشک بود قطره قطره شعرهای آه و غصه می سرود پیش از این چه دور بود آسمان به چشمهای من
این ستاره ها به دستهای من آشنای من نگاه کن دلم با دلت چگونه خو گرفت
این تن غریب و بی پناه من چگونه عاشقانه از تن تو رنگ و بو گرفت
مهربان ای پرنده قشنگ
از کدام قصه آمدی بگو باز هم برای من شعرهای عاشقانه را بخوان مهربان باز هم کنار من بمان .