دارم اینجا تلف میشم تنم بدجوری می لرزه هوا سنگین و تاریکه به یه لعنت نمی ارزه بگو که خواب میبینم بگو که این یه کابوسه داره قلبم توی این سینه از این تصویر می پوسه چرا خوشحال خوشحالی؟ چرا چشمات پر نازه؟ مگه دستاش غریبه نیست؟ که با دست تو میسازه مگه من واسه تو چی کم گذاشتم حالا از همهی زندگی خستم وقتی که تورو من پا به پای اون دیدم خرابم داغونم می خوام بمیرم ............
این چه احساسیه که من وتو مثل همیم از همه دنیا جدا نه زیادیم نه کمیم دارم حست میکنم لحظه به لحظه با منی تو تمام لحظه هام تو هوام پر میزنی دارم حست میکنم توی بیداری و خواب دل واسه تو میزنه با یه دنیا تب وتاپ این چه احساسیه که بی تو آروم ندارم حتی وقتی با منی باز کم میارم دارم حست میکنم خیلی نزدیکی به من خودتو نشون بده و عاشقونه حرف بزن دارم حست میکنم مثل روزای قدیم هنوزم کوچه عشقو من تو خوب بلدیم این چه احساسیه که واسه من مقدسی تا دلم تورو میخواد تو به دادم میرسی دارم حست میکنم .................
مثل گنجشکی که زیر برفها مونده همه دلتنگیم پیش تو جا مونده یه نفر اینجاست که تورو دوست داره هنوز که تو چهار فصل دلش برف میباره هنوز یه نفر منتظره که تو بهارش باشی تا کنارت باشه و کنارش باشی یخ زدن دستای من زل زدم به رد پات دستامو هوها میکنم کو به جای خنده هات شاخه ها خشکیدن, ریشه هام از دردم شونه هام می لرزن, استخون هام سردن یه نفر اینجاست که تورو دوست داره هنوز که تو چهار فصل دلش برف میباره هنوز رد چشامو نگاه کن, دستامو بگیر تو دستات یخ این دستامو وا کن خنده هات سبزهی عیدن خنده هاتو دوست دارم منو با خنده صدا کن به یه ذره مهربونی,منو پر کن از جوونی کی بهارو دوست نداره عزیزم خودت میدونی فصل از تو که عشق, چهار فصل من بهاره .............
زنی تایوانی به دلیل کمبود خواستگار تصمیم گرفت بدون حضور داماد مراسم ازدواج خود را برگزار کند!
به گزارش شتاب و به نقل از چاینا نیوز: چن وی یه که به نظرش برای برگزاری جشن عروسی به جناب داماد نیازی ندارد، در روز مقرر پیراهن سفیدش را بر تن میکند، دست گلش را برمی دارد و در یک سالن مجلل، عروسیاش را به همراه ۳۰ نفر از دوستان جشن گرفت!
این تصمیم به معنای مخالفت من با ازدواج نیست. فقط امیدوارم با این کار بتوانم با باورهای غلط جامعه سنتی در این مورد مبارزه کنم. اینکه مردم با دیده تحقیر به من نگاه کنند یا لقبهای نامناسب بدهند شایسته هیچ زنی نیست.»
به گزارش رسانههای محلی در تحقیقاتی که سال جاری انجام شده است تنها دو پنجم زنان تایوان عنوان کردهاند که به نظرشان خانمهای متاهل نسبت به مجردها زندگی بهتری دارند. «چن» که برای ماه عسل انفرادیاش قصد سفر به استرالیا را دارد میگوید:«فقط امیدوارم انسانها برای خودشان احترام بیشتری قائل شوند تا برای حرفهای دیگران.»
یا از من پولدارترن که بهشون میگم مال مردم خور یا بی پول ترن که بهشون میگم گدا گشنه
یا بهتر از من کار میکنن که بهشون میگم خایه مال یا کمتر کار میکنن که بهشون میگم خایه مال
یا از من سرسخت ترن که بهشون میگم کله خر یا بی خیال ترن که بهشون میگم ببو
یا از من هوشیارترن که بهشون میگم فضول یا ساده ترن که بهشون میگم هالــو
یا از منخایه مال ترن که بهشون میگم کس خل یا از من محتاط ترن که بهشون میگم بی خایه
یا از من دست و دل باز ترن که بهشون میگم ولخرج یا اهل حساب و کتابن که بهشون میگم چس خور
یا از من بزرگترن که بهشون میگم گنده بگ یا کوچیکترن که بهشون میگم فسقلی
یا از من مردم دار ترن که بهشون میگم بوقلمون صفت یا رو راست ترن که بهشون میگم احمق
خدا رو شکر که بقیه ی ایرانیا مثل من فکر نمیکنن والا معلوم نیست مملکتمون به چه روزی می افتاد !
یه شخصی از خیابون رد میشده ، میبینه یه بچه اصفهانی نشسته كنار خیابون گریه میكنه. جلو میره و میگه چی شده عزیزم ، پسر بچه میگه سكه ۲۵ تومانی ام را گم كرده ام. مرد میگه اینكه گریه نداره بیا این۲۵ تومانی مال تو! باز هم به گریه كردن ادامه میده ، مرد میپرسه دیگه چیه
در جواب گفت بله فقط یک نفر. پرسیدن ک…ی؟
در جواب گفت سالها پیش زمانی که از اداره اخراج شدم و تازه اندیشه ی طراحی مایکروسافت و تو ذهنم پی ریزی می کردم،در فرودگاهی درنیویورک قبل از پرواز چشمم به این نشریه ها و روزنامه ها افتاد. از تیتر یک روزنامه خیلی خوشم اومد،دست کردم توی جیبم که روزنامه رو بخرم دیدم که پول خورد ندارم و اومدم منصرف بشم که دیدم یک پسر بچه سیاه پوست روزنامه فروش وقتی این نگاه پر توجه من و دید گفت این روزنامه مال خودت بخشیدمش به خودت بردار برای خودت.
گفتم آخه من پول خورد ندارم گفت برای خودت بخشیدمش برای خودت.
سه ماه بعد بر حسب تصادف توی همون فرودگاه و همون سالن پرواز چشمم به یه مجله خورد دست کردم تو جیبم باز دیدم پول خورد ندارم باز همون بچه بهم گفت این مجله رو بردار برا خودت ،گفتم پسرجون چند وقت پیش یه روزنامه بهم بخشیدی.هرکسی میاداینجا دچار این مسئله میشه بهش میبخشی؟!
پسره گفت آره من دلم میخواد ببخشم از سود خودمه که میبخشم
به قدری این جمله و نگاه پسر تو ذهن من مونده که خدایا این برمبنای چه احساسی اینا رو میگه.
زمانی که به اوج قدرت رسیدم تصمیم گرفتم این فرد و پیدا کنم و جبران گذشته رو بکنم
گروهی تشکیل دادم بعد از ۱۹ سال گفتم که برید و اونی که در فلان فرودگاه روزنامه میفروخت و پیدا کنید.یک ماه و نیم مطالعه کردند و متوجه شدند یک فرد سیاه پوسته که الان دربان یک سالن تئاتره. خلاصه دعوتش کردن اداره.
ازش پرسیدم من و میشناسی. گفت بله، جناب عالی آقای بیلگیتس معروفید که دنیا میشناسدتون.
سالها پیش زمانی که تو پسر بچه بودی و روزنامه میفروختی من یه همچین صحنه ای از تو دیدم
گفت که طبیعیه. این حس و حال خودم بود
گفتم میدونی چه کارت دارم، میخوام اون محبتی که به من کردی و جبران کنم
گفت که چطوری؟
گفتم هر چیزی که بخوای بهت میدم
(خود بیلگیتس میگه خود این جوونه مرتب میخندید وقتی با من صحبت میکرد)
پسره سیاه پوست گفت هر چی بخوام بهم میدی؟
گفتم هرچی که بخوای
گفت هر چی بخوام؟
گفتم آره هر چی که بخوای بهت میدم
من به ۵۰ کشور افریقایی وام دادم به اندازه تمام اونا به تو میبخشم
گفت آقای بیل گیتس نمیتونی جبران کنی
پرسیدم واسه چی نمیتونم جبران کنم؟
پسره سیاه پوست گفت که :فرق من با تو در اینه که من در اوج نداشتنم به تو
بخشیدم ولی تو تو اوج داشتنت میخوای به من ببخشی و این چیزی رو جبران نمیکنه
بیل گیتس میگه همواره احساس میکنم ثروتمند تر از من کسی نیست جز این جوان ۳۲
ساله مسلمان سیاه پوست
آدم دیوانه را بنگی بس است خانه پرشیشه را سنگی بس است!
اگر از عشقت نکنم گریه و زاری
به جهنم که مرا دوست نداری!
اگر خواهی بمیری بی بهانه
بخور ماست وخیار وهندوانه!
التماس2A!
ای بلبل اگر نالی من با تو هم آوازم
تو عشق گل داری،من عشق گل اندامی!
ای روزگاربا ما شدی ناسازگار!
بپر بالا که گیر نمیاد!
باغبان در را مبند من مرد گلچین نیستم
من خودم گل دارم و محتاج یک گل نیستم!
بحث30یا c ممنوع!
بخور و بخواب کارمه الله نگهدارمه!
به مادرت رحم کن کوچولو!
بهتر ازمن چه کسی
جواب :به تو چه فزولی؟
تا جام اجل نکردم نوش هرگز نکنم تو را فراموش!
تا سگ نشوی کوچه و بازار نگردی
تا کوچه و بازار نگردی نشوی گرگ بیابان!
تاکسی نارنجی از من نرنجی!
تجربه نام مستعاری است که بر خطاهای خود میگذاریم!
جرم به دنیا آمدن
شهرت =پشیمان
نشانی=بی نشان!
جون من داداش یه خورده یواش!
جهان باشد دبستان و همه مردم دبستانی
چرا باید شود طفلی ز روز امتحان غافل؟!!
داداش مرگ من یواش
امان از دست گلگیر ساز و نقاش!
در طواف شمع میگفت این سخن پروانه ای
سر پیچ سبقت نگیر جانا مگر دیوانه ای!
دلبرا دل به تو دادم که به من دل بدهی
دل ندادم که به من ساندوچ و دلمه دهی!
من در 11 دي ماه 1311 در روستاي خالد آباد نطنز، به دنيا آمدم، هم اكنون پنج فرزند دارم، سه پسر و دو دختر كه پسر آخرم احسان، آهنگساز و خواننده است و استاد مشوق او خودم بودهام و به زودي از او يك اثر قابل توجه روانه بازار ميشود. پدربزرگم خواننده بود و رديف ميدانست. پدرم هم رديف ها را از او ياد گرفت ومن هم از پدرم. از 6سالگي آواز ميخواندم و عاشق اينكار بودم، البته از تعزيه خواني هائي كه به مناسبت هاي مذهبي در محله ها آواز ميخواندند هم نكات زيادي را فرا گرفتم طوري كه در كلاس دوم ابتدايي يعني 8 سالگي رديف ها را ميدانستم، تا كلاس 6 ابتدايي كه براي ادامه تحصيل به تهران آمديم.
من آن زمان به وسيله حميد وفادار به شادروان ابوالحسن صبا معرفي شدم. 2 سال در محضر استاد آموزش ديدم و سپس به وسيله او به راديو معرفي شدم و چون معرفم استاد صبا بود از من امتحان نگرفتند. آن زمان ضبط صوت نبود و صدا مستقيم پخش ميشد من جزء خوانندگان اين راديو بودم بعدها هم وارد ارتش شدم.
شب هاي جمعه ارتش برنامهي موسيقي داشت كه من اجرا ميكردم بعد هم رفتم افسر شدم تا اينكه با درجه سرهنگ دومي باز نشسته شدم. در آن زمان خوانندگاني چون دردشتي، قوامي،قمي، رشيدي، مرضيه، دلكش و روح بخش، گلپايگاني، و شجريان در راديو آواز ميخواندند.